اتمام موجودی
معرفی کتاب حواسم بهت هست
کتاب حواسم بهت هست نوشتۀ تریسا دریسکل، داستانی معمایی است که ماجرای ناپدید شدن دختری جوان و زیبا به نام آنا را به تصویر میکشد. این اثر یکی از پرفروشترین کتابهای سایت آمازون در سال 2017 بوده و از همان صفحهی اول ذهنتان را درگیر صحنههای جذاب و جنایی خود میکند.
موضوع کتاب حواسم بهت هست چیست؟
تریسا دریسکل (Teresa Driscoll) در کتاب حواسم بهت هست (I am watching you) به روایت داستان دو دختر به نامهای آنا و سارا میپردازد که برای اولین بار سفری مجردی به لندن را تجربه میکنند و با زنی به نام الا لانگفیلد همسفر میشوند.
در طول مسیر دو مرد جوان که دو کیسه زباله مشکی را حمل میکنند، سوار قطار میشوند و نظر الا لانگفیلد را جلب میکنند و بعد از مدتی از گفتگوهای آن دو مرد متوجه میشود که نام دو جوان آنتونی و مارک است و به تازگی از زندان آزاد شدهاند.
نزدیکی دو مرد جوان به دختران ذهن الا را آشفته میکند و تصمیم میگیرد که به دخترها هشدار دهد و یا پدر و مادرشان را از این موضوع آگاه کند اما بعد از مدتی از این قضیه سرباز میزند!
در نتیجه در کمتر از 24 ساعت بعد خبری الا را شوکه میکند و موجی از عذاب وجدان تمام وجودش را دربرمیگیرد. دختری جوان به نام آنا مفقود شده است! حال سوال اینجاست که چه چیزی منجر شد که او در این قضیه مداخله نکند؟ اگر شما بودید در این جریان دخالت میکردید؟!
پس از گذشت یک سال همچنان اثری از آنا نیست و الا به خاطر کاری که نکرده همچنان خود را سرزنش میکند، ولی او تنها کسی نیست که آن ماجرا را فراموش نکرده است. یک فرد ناشناس دائماً نامههای تهدیدآمیزی برایش میفرستد و او احساس میکند که جانش در خطر است. بعد از مدتی متوجه میشود که بهترین دوست آنا، سارا، هنوز تمام اتفاقات را به پلیس نگفته و والدین او رازهایی را پنهان کردهاند.
در بخشی از کتاب حواسم بهت هست میخوانیم:
در لندن، در هتلی به اسم هتل بهشت که این اسم برازندهاش نیست در یک اتاق دونفرۀ خفه، سارا میتواند صدای مادرش را بشنود که اسم او را زمزمه میکند، به طوری که چشمهایش را محکم میبندد.
حالا اتاق متفاوتی است. شبیه همان اتاق است، اما در طبقهای دیگر. اتاقی که در آن با آنا وسایلش را باز کرد دیگر در دسترس نیست، هر چند سارا نمیتواند دلیلش را بفهمد. آنا به آنجا برنگشت. آیا پلیس حرفش را باور نکرد؟ او اینجا برنگشت. میفهمید؟
در این اتاق هنوز بوی بد و نامطبوع وجود دارد. چیزی که او را به یاد پشت کمد میاندازد. قایم باشک بازی دوران کودکی. سارا با چشمان بسته آرزو میکند میتوانست حالا بازی کند، بو و تبش، مادرش و پلیس را نادیده بگیرد و قایم باشک بازی کند. بله. به زمانی برگردد که آنا داشت موهایش را خشک میکرد اتوی مو نیز برای صاف کردن موهایش گرم شده بود و آنها بلندتر از صدای موتور، دربارۀ اینکه امروز چه کاری باید انجام دهند صحبت میکردند. ابتدا از کدام مغازه دیدن کنند؟ و اینکه آیا سارا در مورد تلاش برای پرسه در اطراف استلا مک کارتی جدی است، زیرا فروشنده میتواند از لباسهایشان بفهمد که آنها در واقع قصد خرید چیزی را ندارند.
آنا. آنای دوستداشتنی و دیوانهکننده. بیش از حد لاغر. بسیار زیبا. همچنین…
«عزیزم، بیداری؟ عزیزم، صدایم را میشنوی؟»
سارا که هنوز از مادرش دوری میکند، چشمهایش را باز میکند و در مقابل نوری که ازطریق درز پردههای باز، مثلثی را روی دیوار شکل میدهد، چهره درهم میکشد. او با لباس کامل در رختخواب دراز کشیده و از زیر پتو رفتن امتناع کرده بود، اطمینان داشت تا حالا دیگر خبرهای تازهای از آنا رسیده است. هر دقیقه. هر دقیقه ممکن است او را پیدا کنند.
«عزیزم، خوشحالم که توانستی کمی بخوابی. حتی فقط برای یک ساعت. برای خودمان کمی چای درست کردهام.»
«من چیزی نمیخواهم.»
«فقط یک جرعه با دو حبه قند. باید چیزی بخوری. کمی شکر…»
0/5
(0 نظر)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.