-10%
(داستان های فارسی،قرن 15)
0/5
(0 نظر)
وزن | 95 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | صمد طاهری |
سال چاپ | 1402 |
تعداد صفحه | 80 |
بازنویسی | 14031022 |
1,000,000 ریال قیمت اصلی 1,000,000 ریال بود.900,000 ریالقیمت فعلی 900,000 ریال است.
(داستان های فارسی،قرن 15)
دوتا ریو آمد جلویِ گیتِ پنج ایستاد. پلیسهای ضدِ شورش با کلاهخود و باتوم و سپرهای بلندِ شفاف ریختند پایین. بیست نفری بودند. در دو ردیفِ پشتِ هم زنجیر شدند و عرضِ خیابان را بستند. ده دوازده نفرشان ماسکِ ضدِ گاز زده بودند. یک کامیونِ آتشنشانی هم از دروازه بزرگ آمد بیرون و پشتِ سرِ مأمورها، وسطِ خیابان پارک کرد. راه کاملا بسته شد. ماشینها مجبور شدند قبل از بیمارستان بپیچند توی فرعی و سیکلِین را دور بزنند. مردم از کوچهها میآمدند بیرون و پیادهروهای دو سمت را پُر میکردند. دست میزدند و هورا میکشیدند و تظاهرکنندهها را تشویق میکردند. نزدیکتر که شدند، مَهرو را توی صفِ اول دیدم. فریاد میکشید و پلاکاردش را توی هوا میچرخاند. روسریاش ارغوانی بود و گُلهای درشتِ آفتابگردان داشت. طُرهای از موی خرماییِ براقش بیرون افتاده و پیشانیِ مهتابیاش را خط انداخته بود. عینکِ طبی به چشم داشت. باغهای لیمو از پشتِ شیشه هم سرسبز و شاداب بودند و چلچلهها شادابتر از همیشه. تظاهرکنندهها هرکدام یک لنگه دستکش دست کرده بودند. از همین دستکشهای زمختِ کارگرهای شرکتِ نفت که رویش زرد و زیرش خاکستری بود. نوِ نو بودند. شاید همین امروز صبح همهشان را یکجا خریده بودند. بلندگو خِرخِری کرد و گفت: «برگردین. پنج دقیقه مهلت میدم که برگردین وگرنه دستگیر میشین.» زنها صدایشان را بلندتر کردند. گفتم: «فقط زنا اومدهن، پس مَردا کجان؟» مهرزاد گفت: «شاید رفتهن دستبهآب.» صدای شلیکِ گلولهای بلند شد. گفتم: «بهجای مزه ریختن، یه زنگ بزن به مَهرو، بگو برگرده.» با چشمهای سرسبزش زُل زد به چشمهایم. گفت: «برگرده کجا؟ فکر میکنی دارن قایمموشکبازی میکنن؟ گمونم این تیرِ هوایی که الان زدن، خورده به یه جاییت. الان داغی، حالیت نیس.» سیچهلتایی کارگر آمده بودند جلوِ گیتِ پنج، مُشت توی هوا تکان میدادند و فریاد میزدند. پاترولی بهسرعت از سمتِ اوپیدی آمد و پیچید جلوِ گیت. صدای شلیکِ دیگری آمد. دروازه بزرگ با سروصدا بسته شد و کارگرها پشتِ در ماندند. پلیسهای ضدِ شورش با باتوم به سپرهای شفافشان میکوبیدند و پیش میآمدند. زنها درجا پا میکوبیدند و شعار میدادند. گفتم: «مهرزاد، اوضاع خیلی خطریه.»
وزن | 95 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | صمد طاهری |
سال چاپ | 1402 |
تعداد صفحه | 80 |
بازنویسی | 14031022 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.