حکایت دولت و فرزانگی

درباره کتاب:

در جهانی که بیش از هر دوره‌ی دیگری ارزش‌های مادی بر آن حاکم شده است و ارزش‌های معنوی رنگ‌باخته‌اند، پولدار شدن (میلیونر شدن) بهترین نوع موفقیت و اوج آمال و آرزوهای بسیاری از افراد می‌تواند باشد.

البته قصد قضاوت و ارزش‌گذاری نداریم چون به‌دوراز تعارف و شعار چنین توفیقی شاید خواست خود ما هم باشد. منتهی با این تفاوت که برخی از آدم‌ها برای رسیدن به آن امکان دارد خود را به هر آب‌وآتشی بزنند و کلاه یکی را بردارند و بر سر آن دیگری بگذارند و الخ. اما شاید ما روش‌های متمدنانه‌تری برای این منظور انتخاب کنیم و به‌جای استفاده از کلاه از کتاب استفاده کنیم. هرچند که تجربه ثابت کرده اصولاً تمرکز روی کلاه برای میلیونر شدن ابزار مؤثرتری است تا کتاب! اما خب ازآنجاکه اینجا صفحه کتاب است، ماهم ازقضای روزگار شب روز با کتاب سروکار داریم باید اذعان کنیم که دیدن کتابی که قرار است به ما راه‌های میلیونر شدن را بیاموزد، آن‌هم به شیوه‌ای بسیار سریع بسیار مشعوفمان کرده، مخصوصاً که در پشت جلد آن آمده:
«این کتاب کوچک برای ما حکایت قدرتمند و بدیعی را بازگو می‌کند. حکایتی که یکی از مهم‌ترین حقایق را نشان می‌دهد: سعادت دنیوی و یک زندگی پرثمر، اهدافی هستند که ما همگی می‌توانیم به آن دست یابیم. اگر اصول موفقیت را درک و تمرین کنیم.
شاید یک قصه بهترین بیان این حقایق باشد چون در سادگی کودکانه‌ی یک قصه می‌توانیم با سادگی کودکانه‌ی ضمیر ناخودآگاهمان ارتباط برقرار کنیم و تغییرات مثبت زیادی در زندگی ما به وجود آوریم