روستاییان و مشروطیت ایران
قیمت اصلی: 1,450,000 ریال بود.1,305,000 ریالقیمت فعلی: 1,305,000 ریال.چهار سابقه دار 1 (یورش به زندان شهر سگی)
قیمت اصلی: 1,400,000 ریال بود.1,260,000 ریالقیمت فعلی: 1,260,000 ریال.لذات فلسفه (پاسخ به پرسش های زندگی)
5,250,000 ریالفلسفه امروز دیگر محبوب نیست، زیرا روح خطرجویی را از دست داده است؛ پیشرفت ناگهانی علومْ مناطق پهناور سابق او را یکی پس از دیگری از دستش گرفته است: «کیهانشناخت» جای خود را به نجوم و زمینشناسی داده است؛ «فلسفۀ طبیعی» به زیستشناسی و فیزیک بدل گشته است؛ و در همین روزگار ما «روانشناسی فلسفی» از تنۀ علمالنفس سابق سر بر زده است. او همۀ مسائل واقعی و قطعی را از کف داده و دیگر با طبیعت ماده و سرّ حیات و نشو سروکار ندارد. مسئلۀ اراده که فلسفه دربارۀ آزادی آن در صدها معرکۀ فکری وارد شده بود، اکنون در زیر چرخهای زندگی نو خرد شده است. روزگاری بحث در مسائل مربوط به «دولت» خاص او بود، ولی اکنون میدان تاختوتاز مردمی کوتهنظر شده و کسی در آن باب از فلسفه مشورت نمیجوید. برای فلسفه دیگر چیزی جز قلههای سرد مابعدالطبیعه و معماهای کودکانه دربارۀ کیفیت معرفت و مناقشات مغلق در علم اخلاق نمانده است و آنها نیز تأثیری در سرنوشت انسان ندارند. حتی روزی خواهد آمد که این قسمتها نیز از وی گرفته شود و علوم نوینی پدید آید که در این مسائل با خط و اندازه و پرگار بحث کند؛ شاید اصلا روزی بیاید که دنیا فراموش کند فلسفهای بوده که روزی دلها را تکان میداده و افکار مردم را رهبری میکرده است.
کشتن مرغ مقلد (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ151)
3,850,000 ریالسایمون درحالیکه اوامر آسمانی دربارۀ مالکیت اموال منقول از نوع انسانیاش را از یاد برده بود، سه برده خرید و با کمک آنها در کنارۀ رودخانۀ آلاباما، در چهلمایلی سینت استیفنز خانهای بنا نهاد. او فقط یک بار به سینت استیفنز بازگشت؛ آن هم برای یافتن همسر بود که به همراه او خط تولید پرثمری را برای تولید فرزند دختر به راه انداخت. سایمون طولانیزندگی کرد و وقتی مرد ثروتمند بود.
برای مردان خانواده رسم بر این بود که همچنان در اقامتگاه سایمون فینچ بمانند و زندگیشان را از راه تجارت پنبه بگذرانند. این مکان خودکفا بود و اگرچه در مقایسه با امپراتوریهای اطراف آن حقیر مینمود، ولی رویهمرفته میتوانست تمام ارزاقی را که برای گذران زندگی لازم بود تأمین کند؛ جز یخ، آرد گندم و منسوجات که با قایق از موبایل آورده میشد. با همۀ این احوال اگر سایمون میدانست منازعۀ شمال و جنوب اعقابش را از همهچیز بهجز زمینشان محروم کرده است، دچار خشم عاجزانهای میشد. با این وصف، زندگی در ملک موروثی تا میانههای قرن بیستم ادامه پیدا کرد؛ زمانیکه پدرم، اتیکوس فینچ، برای تحصیل حقوق به مونتگمری رفت و برادر کوچکترش برای تحصیل پزشکی به بوستون عزیمت کرد. خواهرشان، الکساندرا، تنها فینچی بود که در آبادی باقی ماند و با مرد کمحرفی ازدواج کرد که بیشتر وقتش را در ننویی کنار رودخانه دراز میکشید و تاب میخورد و منتظر بود قلابش طعمهای را به چنگ آورد.
تیراندازی طبق بخش نامه
قیمت اصلی: 3,600,000 ریال بود.3,240,000 ریالقیمت فعلی: 3,240,000 ریال.همین حوالی
قیمت اصلی: 1,250,000 ریال بود.1,125,000 ریالقیمت فعلی: 1,125,000 ریال.اخیرا زن جوان بسیار دلربایی به جمعشان اضافه شده است. بقیه خسته به نظر می رسند و اکثرشان چاق و هیکلی اند، با صورت های گرد و لب های از ریخت افتاده. اما این یکی محشر است: ظریف، با موهای تیره ی بلند عقب زده با فرق باز و گونه های برجسته. پیش بند نخی ای که همه ی زن ها پوشیده اند برای او مثل پیراهنی است که خیاط آن را درست قالب تنش دوخته باشد. احساس می کنم خودم بیش تر شبیه بقیه شان هستم، نا مرتب و آشفته. حالا نیم نگاهی به او می اندازم. زیبایی اش حواسم را پرت می کند. اجزای صورتش بی نقصند. بعد خودم را در آینه می بینم و یک بار دیگر به این واقعیت تن می دهم که هرگز چهره ی زیبایی نداشته ام. هر نگاهی در آینه سر خورده ام می کند، به همین خاطر معمولا از آینه ها گریزانم.
امروز عجله دارم. بدون قرار قبلی سرم را می اندازم پایین و وارد می شوم. فقط می خواهم لاکم را پاک کنم. هفته ی گذشته دل و دماغ نداشتم و یک رنگ قرمز سیر انتخاب کردم. اما دو روز بعد شروع کرد به ریختن.
مدیر سالن می پرسد: «سلام، سینیورا. مانیکور می خواین؟»
«امروز وقت ندارم. فقط می خوام لاکم رو پاک کنم. چقدر می شه؟»
«برای شما هیچی، مهمون ما. فقط یه انعام به دختره بدین.»
می نشینم مقابل آن دختر زیبا. رسمی و جدی، بدون لبخند، خوشامد می گوید. بلافاصله ناخن هایم را وارسی می کند، طوری که انگار مال خودش است.
مثل بقیه عجول نیست. دست هایم را به دستش می دهم و چند ثانیه به هم پیوند می خوریم. لبخند می زند و بی آن که سرش را بلند کند، با سایر زن هایی که کنارش نشسته اند حرف می زند. از کارش لذت می برد و تمام مدت حواسش به آن است. لاک را پاک می کند. کاش کارش به این زودی تمام نمی شد.
«نظرم عوض شد. می شه لطف یه لاک جدید برام بزنی؟»
هم زمانی:یک اصل ارتباطی غیرعلی (استخوان های روح)
قیمت اصلی: 2,400,000 ریال بود.2,160,000 ریالقیمت فعلی: 2,160,000 ریال.هنر چهره شناسی (چگونه از چهره اشخاص به خصوصیات درونی و توانایی هایشان پی ببریم)
قیمت اصلی: 1,200,000 ریال بود.1,080,000 ریالقیمت فعلی: 1,080,000 ریال.هنر خفن شدن
3,190,000 ریالعلاقهی واقعی
برند: تو
به چیزهایی که میخری فکر کن. بعضی از برندها توجهت را بیشتر جلب میکنند و بعضی برندها را اصلا قبول نداری. به بهترین برندهایی که میشناسی فکر کن. چه چیزی باعث میشود آن برندها از نظرت بهتر باشند؟ چرا بیشتر قبولشان داری؟
فکر کنم به چند دلیل مثبت، آن برندها را برتر میدانی؛ درست است؟
نظرت هرچه که باشد باید این را بدانی که وقتی آدمهای دیگر، اسم تو را میشنوند، افکار و احساسات خاصی به ذهنشان میآید.
تو یک برند هستی. با خودت فکر کن و ببین آیا آدمها تو را با چیزهای مثبت به یاد میآورند؟
برای اینکه برند مثبتی باشی چه کارهایی باید بکنی؟ چه کار کنی که برندت همیشه داد بزند، ویژگیهای این آدم اینهاست: «مثبت»، «پیشرو»، «اصیل»، «متحول کننده» یا «جذذذذاب».
مد شده همه موهایشان را مدلهای عجیب و غریب درست میکنند، بینی و گوش و… سوراخ میکنند یا هزار کار دیگر. مراقب باش، تمام آن کارها کلی دردسر دارد! به دلایلی که هنوز درک نکردهایم، دخترها ابروهایشان را برمیدارند و بعد توی ابروهایشان مداد میکشند! یا بعضیها میروند چربیهای رانشان را برمیدارند و بعد تزریقش میکنند به لبشان! لابد کلی کارهای عجیب و غریب دیگر هم میکنند. واقعا میگویم. تتو
اگر بگوییم سراغ آن کارها نرو، حتما میگویی افکار قدیمی داریم. پس نمیگوییم! ما درک میکنیم که زیبا شدن به تو حس خوبی میدهد. ما هم دلمان میخواهد تو حس خوب داشته باشی. فقط یک یادآوری کوچک: زیبایی واقعی در عمق وجود آدمهاست. لطفا فقط به فکر زیبایی ظاهرت نباش.
نکتهی مهم: به جای اینکه تمام عمر وقتت را صرف جلب توجه دیگران کنی، سعی کن آن زمان را بگذاری برای بهتر کردن خودت.
آن وقت توجه مردم هم خود به خود به تو جلب میشود.
تام گیتس 10 (مهارت های خفن (تقریبا))
قیمت اصلی: 2,550,000 ریال بود.2,295,000 ریالقیمت فعلی: 2,295,000 ریال.من بیشتر وقتها از غافلگیرشدن خوشم میآید. عکسهای جایی را که حین تعطیلات تویش اقامت داریم دیدهام.
در نتیجه قرار نیست غافلگیر بشوم. به نظر جای قشنگی میآید، دور تا دورش را درختهای صنوبر گرفتهاند و خیلی از ساحل دور نیست. خیلی هیجانزدهام!
با ساکم که کامل بسته شده (آخر سر مامان بست) میروم بیرون و حالا بابا میتواند بچپاندش توی ماشین. دارد نهایت تلاشش را میکند همهچیز را جا بدهد، ولی کار سادهای نیست.
وقتی دو تا از ظرفهای پلاستیکی از ساک گردشمان میافتند بیرون، بابا ازم میپرسد: «کی اینقدر زیاد ظرف پلاستیکی لازم داره؟ فکر مامانتون همهش به ظرف پلاستیکیه!»
مامان از توی خونه غر میزند که: شنیدم حرفت رو!
همهچیز را میشنود (گوشهایش مثل گوش خفاش است.)