چطور شجاعانه و پرشور زندگی کنم؟ (گلاسه)
قیمت اصلی: 890,000 ریال بود.845,500 ریالقیمت فعلی: 845,500 ریال.دختران باهوش (همه چیز درباره ی آداب معاشرت)،(گلاسه)
قیمت اصلی: 980,000 ریال بود.931,000 ریالقیمت فعلی: 931,000 ریال.دختران باهوش (همه چیز درباره ی ماجراها،رازها و شایعات)،(گلاسه)
قیمت اصلی: 790,000 ریال بود.750,500 ریالقیمت فعلی: 750,500 ریال.دختران باهوش (همه چیز درباره ی راه و رسم صحبت کردن)،(گلاسه)
قیمت اصلی: 980,000 ریال بود.931,000 ریالقیمت فعلی: 931,000 ریال.دختران باهوش (همه چیز درباره ی ترس ها و دل شوره ها)،(گلاسه)
قیمت اصلی: 980,000 ریال بود.931,000 ریالقیمت فعلی: 931,000 ریال.دختران باهوش (همه چیز درباره ی دنیای دیجیتال)،(گلاسه)
قیمت اصلی: 790,000 ریال بود.750,500 ریالقیمت فعلی: 750,500 ریال.دختران باهوش (همه چیز درباره ی پول)،(گلاسه)
قیمت اصلی: 980,000 ریال بود.931,000 ریالقیمت فعلی: 931,000 ریال.دوستی شبیه الاکلنگ است:کودکان و مفهوم تعادل در زندگی (چی شبیه چیه!)
قیمت اصلی: 690,000 ریال بود.621,000 ریالقیمت فعلی: 621,000 ریال.کلاود 1 (گربه ی جنگ سالار خبیث فضایی:وحشتناک ترین تبعید تاریخ)
قیمت اصلی: 980,000 ریال بود.882,000 ریالقیمت فعلی: 882,000 ریال.ای دل غافل، از احساس حقارت تبعید چه بگویم! گلولهی مو! باید هرجور شده توی این سیاره، روبات خزشور جور کنم.
به دژ که برگشتیم، انسانها از قفس رهایم کردند و بستهبندی چیزهایی را که از قلمروی مرد خونین دزدیده بودند باز کردند؛ و بعد آنها را جلوی من گذاشتند… مثل پیشکش.
یعنی حساب کار دستشان آمده بود که من سرور آنها هستم؟ یعنی داشتند سوگند وفاداری تا پای جان برایم میخوردند؟ اینطوری که معرکه میشد.
هدیههایشان را وارسی کردم.
یکی از آنها برجی کوچک بود که طنابی دورش پیچانده بودند. شاید هم یک جور مجسمه بود!
چند تا حیوان کرکی و پرزدار هم بین هدیهها بود که انگار میخواستند ترغیبم کنند بهشان حمله کنم و بکشمشان؛ یعنی میخواستند اینطوری آموزش نظامی بدهند!
واقعا از هدیههایشان ناامید شدم.
بعد جعبهای را درآوردند، مقداری از یک جور شن ریختند توی آن و روکشی رویش گذاشتند. بلندم کردند و گذاشتند آن تو. متوجه نمیشدم منظورشان از این کار چیست و از من میخواهند آن تو چه کار کنم. توی شن سوراخ بکنم؟ آخر چرا؟
بالاخره، رسیدیم به غذا… البته اگر میشد بهش بگویید غذا. فقط وقتی دیو گنده چندبار وانمود کرد دارد آنها را میگذارد توی دهانش، فهمیدم از من انتظار دارند آن گلولههای ریگ را بخورم.
نه اینکه واقعا گلولهها را بخورد. نه، انسانها خوراکی کاملا متفاوت برای سیر کردن شکمشان داشتند.
بوهایی عجیب و البته لذیذ، از توی قابلمهای میآمد که آن انسان خزبلند داشت به هم میزد. گلولهها را تف کردم بیرون پریدم نزدیک جعبهی فلزی شعلهور تا غذا را بچشم، ولی انسان خزبلند من را عقب راند.
گستاخ! اگر نابودکنندهی مولکولیام همراهم بود، حسابش را میگذاشتم کف دستش و با یک حرکت تبخیرش میکردم.