برزخ بی گناهان
قیمت اصلی: 4,290,000 ریال بود.3,861,000 ریالقیمت فعلی: 3,861,000 ریال.موشی به نام میکا
قیمت اصلی: 850,000 ریال بود.765,000 ریالقیمت فعلی: 765,000 ریال.به خاطر زندگی (سفر دختری از کره شمالی به سوی آزادی)
قیمت اصلی: 2,890,000 ریال بود.2,601,000 ریالقیمت فعلی: 2,601,000 ریال.دختران کارخانه (روایت هایی از بطن چین مدرن)
قیمت اصلی: 2,550,000 ریال بود.2,295,000 ریالقیمت فعلی: 2,295,000 ریال.پیش از آنکه باران ببارد
قیمت اصلی: 2,670,000 ریال بود.2,403,000 ریالقیمت فعلی: 2,403,000 ریال.کتابخانه پاریس
قیمت اصلی: 3,270,000 ریال بود.2,943,000 ریالقیمت فعلی: 2,943,000 ریال.آخرین دختر (سرگذشت من از اسارت و مبارزه با خلافت اسلامی داعش)
قیمت اصلی: 3,490,000 ریال بود.3,141,000 ریالقیمت فعلی: 3,141,000 ریال.مادمازل شنل
قیمت اصلی: 4,490,000 ریال بود.4,041,000 ریالقیمت فعلی: 4,041,000 ریال.دروغگوی خوب (همه دروغ می گویند همه پنهان کاری می کنند)
قیمت اصلی: 2,790,000 ریال بود.2,511,000 ریالقیمت فعلی: 2,511,000 ریال.بزرگسالی (چگونه در دنیای بزرگسالی قدم بردارید؟)
قیمت اصلی: 700,000 ریال بود.630,000 ریالقیمت فعلی: 630,000 ریال.چیزهایی که نمی توانیم بگوییم
قیمت اصلی: 3,290,000 ریال بود.2,961,000 ریالقیمت فعلی: 2,961,000 ریال.شنای شبانه
قیمت اصلی: 2,590,000 ریال بود.2,331,000 ریالقیمت فعلی: 2,331,000 ریال.روی پاهای خودم (از قطع پاهایم تا یادگیری رقص زندگی)
قیمت اصلی: 1,790,000 ریال بود.1,611,000 ریالقیمت فعلی: 1,611,000 ریال.من یک نجات یافته ام (108 داستان درباره غلبه بر سرطان)
قیمت اصلی: 4,190,000 ریال بود.3,771,000 ریالقیمت فعلی: 3,771,000 ریال.معلم پیانو
قیمت اصلی: 900,000 ریال بود.810,000 ریالقیمت فعلی: 810,000 ریال.طوفان بود، حتما همه میخندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همهی گردوغبار جهان را به سروصورتم میریخت، با کفشهای پاشنهبلند، دربهدر دنبال آدرسی میگشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود. انگار آدرسی از کرهی مریخ میخواستم! کوچهی شباهنگ… جوری نگاهم میکردند انگار فحش دادهام! نمیدانم علتش طوفان بود یا موهای آشفتهی من در باد که از زیر شال بیرون زده بودند یا حسی که در طوفان، مرا به آن کوچه برده بود. آن هم در محلی که نمیشناختم… بالاخره از پشت چنارها تابلوی کوچهی شباهنگ پیدا شد و بعدِ آن، تابلوی کذاییِ آموزشگاه موسیقی شایان. یک لحظه تردید کردم. واقعا باید میرفتم؟ بله. من مادر بودم و باید میرفتم… پای تلفن گفته بود طبقهی پنجم. اما نگفته بود آسانسور ندارد. حتما نمیدانست قلب من نباید تند بزند… بین طبقهی سه و چهار خواستم لحظهای استراحت کنم، ولی با خودم گفتم: بلند شو مرجان! از همین اولش میخوای ضعف نشون بدی؟ شاید اصلا عمدی باید طبقهی پنجم باشه که تو رو امتحان کنه. رسیدم. نفسنفس میزدم. دختر جوانی با ناخنهای مصنوعی سفید و سرمهای، فرم ثبتنام را مقابلم گذاشت و طوری نگاهم کرد انگار از جنگ برگشتهام…
گفت: پیانو دو روز در هفته. استاد جباری و استاد رهنما.
گفتم: فامیلیش یادم رفته…
گفت: جباری؟
گفتم: ببخشید اسم کوچیکشون؟
گفت: خانم آذین جباری.
گفتم: نه اون یکی استاد چه روزایی میآن؟
گفت: استاد شایان رهنما، روزهای فرد… الآنم تشریف دارن.
گفتم: همین خوبه… یعنی روزای فرد خوبه.
گفت: این فرمو پر کنین لطفا. با یه کپی کارت ملی. به سنم که رسیدم، لحظهای تردید کردم… نه… نباید سنم را مینوشتم. شک میکرد.
گفتم: کارت ملی همراهم نیست. کپیشو میآرم و نوشتم متولد 53 … پنج سال کوچکتر از خودم!
گفت: اینم قبض پیشقسطتتون.
گفتم: همین؟
گفت: فعلا چیزی لازم نیست.