مرگ خانم وستاوی
2,890,000 ریالدیگر میخواست تابلوی کوچک نورانی بیرون کیوسکش را خاموش کند. روی تابلو با حروف مواج و پرزرقوبرق نوشته شده بود: مادام مارگاریدا و با اینکه این توصیف بههیچوجه به هال نمیآمد، چون نوعی تصویر کولیوار تداعی میکرد، هال دلش را نداشت که عوضش کند. حروف کوچکتر زیرش نوشته بود: متخصص تاروت، فالگیری آینده، و کفبینی. هال خیلی از خواندن کف دست خوشش نمیآمد، شاید بهعلت تماس فیزیکی بود، اینکه رطوبت گرم دستی عرقکرده در دستش قرار میگرفت… . کارتهای تاروت را دوست داشت که اشیایی فیزیکی بودند، با تصاویری با نقاشی ظریف، با شکنندگیای نرم. اما حالا، همانطور که کلید برق توی غرفهاش را زد و چراغ بیرون با تقی خاموش شد، صدای ضربهای به شیشه آمد. دلش هرّی ریخت و لحظهای خشکش زد و حتی نفسش بند آمد. صدای تهدیدآمیز زنی گفت: «منتظر بودم. مگه مشتری نمیخوای؟»
آخرین چیزی که به من گفت
2,200,000 ریالوقتی کمی به حقیقت نزدیکتر میشویم، مثل یک پیروزی است، اما حقیقت تو را بهسمتی میبرد که مایل به رفتن بهسوی آن نیستی، آن وقت، حس میکنی اگر این پیروزی را نداشتی، خوشحالتر بودی.