نمایش 9 12

عطاری گمشده (منظومه داستان ترجمه)

قیمت اصلی: 2,890,000 ریال بود.قیمت فعلی: 2,601,000 ریال.

یک دفعه احساس عجیبی بهم دست داد: چیزی چسبنده و مرطوب بین پاهایم. همان موقع یکی از نوکرها دوتایکی از پله‌ها پایین آمد و چشم‌هایش از اشک خیس و حیرت‌زده شده بود. داد زد: «خانم آم‌ول، من واقعا متاسفم که این رو می‌گم، اما ایشون دیگه نفس نمی‌کشن!»
خانم آم‌ول ملافه را از روی پاهایش کنار زد و ایستاد. من هم مثل او همین کار را کردم. اما در کمال وحشت دیدم که رد خونی روی آن نقطه گرم و گردی که رویش نشسته بودم جا مانده است؛ خونی روشن مثل یک سیب تازه‌رسیده. دهانم باز ماند. یعنی مرگ به سراغ من هم آمده بود؟ تمام نفس‌هایم را حبس کردم؛ نمی‌خواستم نفس کم بیارم.
خانم آم‌ول به سمت پله‌ها رفت، اما من داد زدم. با التماس گفتم: «صبر کنین! خواهش می‌کنم من رو اینجا تنها نذارین!»
هیچ شکی در آن نبود: یک جور سحر وحشتناک دوباره به جانم افتاده بود. احتمالا روح آقای آم‌ول در طبقه بالا از بدنش جدا شده بود، اما درست مثل روح جوآنا کاملا از آنجا نرفته بود. یعنی چه چیزی می‌توانست در لحظه مرگ او خون من را بریزد؟
با زانو روی زمین افتادم. اشک روی گونه‌ام جاری شد. دوباره به او التماس کردم: «من رو تنها نذارین!»
بانو نگاه عجیبی به من انداخت، چون هزار بار پیش از آن من را در اتاق تنها گذاشته بود. می‌توانستم در همان لحظه گرمای آن را که از من می‌چکید احساس کنم. از آنجا که روی زمین افتاده بودم، با نگاهم به جایی که با هم روی آن نشسته بودیم اشاره کردم. نگاهم روی آن لکه خون روی مبل قفل شد. دورتادورم سایه‌های نور شمع بیشتر به هم نزدیک می‌شدند و من را سرزنش می‌کردند. آقای آم‌ول در تک‌تک آنها مخفی شده بود.

حقایقی که باید گفت

قیمت اصلی: 3,490,000 ریال بود.قیمت فعلی: 3,141,000 ریال.

«نام من کامالا است. کاما به معنی گل نیلوفر آبی؛ گلی که زیر آب رشد می کند و ریشه محکم آن در کف رودخانه است. این کتاب، داستان خانواده من، کودکی من و زندگی من است. اگر این کتاب را بخوانید خواهید فهمید اگر چیزی نصیب من شده فقط ثمره تلاش من نبوده، بلکه خانواده و دوستان من هم در آن سهیم بوده‌اند.»

چرخش کلید

قیمت اصلی: 2,990,000 ریال بود.قیمت فعلی: 2,691,000 ریال.

من قبلا به زندان نرفته بودم. کدهای رمزی بود که نمی‌توانستم رمزگشایی‌شان کنم و جریان‌هایی که به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستم دنبالشان کنم. وقتی زنی در راهرو چیزی به زنی دیگر می‌داد و بعد، ناگهان، نگهبان‌ها باسرعت و فریادزنان بیرون می‌ریختند، نمی‌فهمیدم جریان چیست. نمی‌فهمیدم که الان است دعوا شود؛ نمی‌دانستم چه کسی دیوانه است و نشأگیِ چه کسی از سرش پریده و ممکن است به آدم حمله کند. نمی‌دانستم چه بپوشم یا چه کار کنم، یا چه چیز ممکن است باعث شود زندانیانِ دیگر توی صورت آدم تف کنند یا مشتی حواله صورت آدم کنند، یا چه چیز ممکن است باعث سخت‌گیری زندانبانان شود.
حرف‌زدنِ من فرق داشت. قیافه من فرق داشت. خودم حس می‌کردم فرق دارم.
بعد، یک روز، به دست‌شویی رفتم و چشمم افتاد به زنی که از دور به‌سمت من می‌آمد. موهایش را مثل بقیه سفت پشت‌سرش بسته بود، چشم‌هایش مثل دو تکه‌سنگ بودند و صورتش بی‌حس و سخت و رنگ‌پریده بود. اولش فکر کردم، «آه خدایا! خیلی قاتی به نظر می‌آد. یعنی چی می‌خواد؟»
بعد فکر کردم، «شاید بهتر باشه برم اون‌یکی دست‌شویی.»
و بعد، فهمیدم.
روی دیوار روبه‌رویی آینه بود. آن زن خودم بودم.‌

مهمانی شکار (منظومه داستان ترجمه)

قیمت اصلی: 2,990,000 ریال بود.قیمت فعلی: 2,691,000 ریال.

سنگ،کاغذ،قیچی

قیمت اصلی: 2,890,000 ریال بود.قیمت فعلی: 2,601,000 ریال.

قرار بود بعد از مراسم افتتاحیه با هم باشیم، اما روز بعد، هنری از تو خواست در چند مراسم دیگر هم همراهی‌اش کنی. می‌فهمم نمی‌توانستی نه بگویی، اما دلم می‌خواست به او جواب مثبت نمی‌دادی. درک می‌کنم همیشه طرف‌دار پروپاقرصش بوده‌ای و می‌فهمم چقدر سپاسگزاری که اجازه داده کارهایش را اقتباس کنی. می‌دانم برای حرفه‌ات چقدر اهمیت دارد، اما مگر من بهایش را نپرداخته‌ام؟ تنهایی پرسه زدن در یک شهر، وقتی تو دست آن نویسنده را به‌جای دست من در دست گرفته‌ای، تصورم از یک سالگرد ازدواج خوب نبود.
مدتی است انگار خودت نیستی. می‌دانم عزادار اکتبری، می‌دانم او فراتر از یک همکار بود و از بین رفتن آرزوی دیدن فیلمت حتما ناراحت‌کننده است، اما باز هم انگار موضوع دیگری در میان است. چیزی که به من نمی‌گویی. آدم‌هایی در زندگی ما حضور دارند، کسانی که سال‌ها باقی می‌مانند، و تعدادی هم مثل جهانگردها از زندگی‌مان عبور می‌کنند. گاهی گفتن تفاوتش سخت است. ما نمی‌توانیم و نباید به هر کسی که ملاقات می‌کنیم بچسبیم و من جهانگردان زیادی در زندگی‌ام دیده‌ام، کسانی که باید فاصله‌ام را با آن‌ها حفظ می‌کردم. اگر نگذاری کسی زیادی نزدیک شود، آسیب نمی‌بینی.
امروز را تنها گذراندم و بخش‌هایی از نیویورک را دیدم که ندیده بودم و در همان حال تو به‌همراه هنری وینتر در شهر می‌گشتی. شاید آن نویسندۀ مُسن یا معدود دفعاتی که در کنارش بودی برایت جالب باشد، اما در زندگی واقعی، او یک آدم منزوی است، زیادی مشروب می‌نوشد و راضی کردنش خیلی سخت است. نمی‌توانم این چیزها را به تو بگویم، چون نباید بدانم. من هم مثل تو تمام رمان‌هایش را خوانده‌ام. آخرین رمانش، در بهترین حالت، خیلی معمولی بود، اما تو همچنان طوری رفتار می‌کنی که انگار یارو صورت تناسخ‌یافتۀ شکسپیر است.