(داستان های ترکی استانبولی،داستان بابک خرم دین،223ق،قرن 20م)
0/5
(0 نظر)
وزن | 454 گرم |
---|---|
نویسنده |
جلال برگشاد |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
488 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14031008 |
5,250,000 ریال
(داستان های ترکی استانبولی،داستان بابک خرم دین،223ق،قرن 20م)
مادر حرف میزد و نوزاد هم با زبان خود معلوم نبود چه میگفت. میخندید و هی میخندید. نوزاد از چه خبر داشت؟! او نمیدانست که خندیدن همگانی نیست. نمیدانست جایی که در آن میبالد، مانند زهر تلخ و هم مانند عسل شیرین است. نمیدانست جوجهعقاب نابالیده را دست روزگار نابود میکند. غنچههای آذین طبیعت، شکوفههای ظریف و گلهای عطرآگین را نابود میکند و مادران را گریان و بیفرزند وامیگذارد. لبان مادر روی چشم و صورت نوزاد گشت و نجوا کرد: «نمیدانم این فرزند سیاه چشم من کی راه خواهد رفت و کی بزرگ خواهد شد؟ و انتقام داییاش ایلدریم را… بزرگ که شد، همه را برای او خواهم گفت…»
مادر تا به چهره بچه نگاه میکرد، درد و غمش مانند ابری رخت برمیبست. این کودک در نگاه مادر شکوفه کوهی شبنم داری را میمانست. او به چشمان مادر خنکای آب چشمه بود. در نظر مادر جوجه عقابی بود که در صخرههای قارون آشیانه ساخته است. صدای لالایی مادر قطع شد، اما هنوز چشمانش را از چهره متبسم به خوابرفته کودک برنمیداشت و گاهگداری گهواره را تکان میداد.
سرانجام خواب شیرین پلکهای سیاه و بلند کودک را برهم نهاد. گوزل جلیقه رنگورورفتهاش را زیر سر بچه گذاشت و گیسوی بلند سیاه و بافتهاش را به پشتش انداخت. تنبان حاشیهدارش را که به زمین کشیده میشد، با دستش تکاند و نیم تنهاش را کشید و مرتب کرد. آیینهای به اندازه کف دست از بقچهاش درآورد و به صورت گندمگون تازه چین و چروک افتادهاش نگاه کرد.
اندامی متناسب، حالتی باوقار و راه رفتنی دلربا داشت. آلورا دو چشمان فروزان و آتشین زیر ابروانش از همان آغاز جوانی فریفته بود.
وزن | 454 گرم |
---|---|
نویسنده |
جلال برگشاد |
سال چاپ |
1403 |
تعداد صفحه |
488 |
نوع جلد |
شمیز |
قطع |
رقعی |
بازنویسی |
14031008 |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.