آقای ماجیکا 1 (و قالیچه ی پرنده)

– اوهو اوهو! همیش بیگ مور با خط‌کشش من را می‌زند.
همیش بیگ مور گفت که این کار را نکرده، اما آقای ماجیکا به قدری سریع خودش را به محل جرم رساند که او فرصت پنهان کردن خط‌کش را پیدا نکرد. آقای ماجیکا گفت: «آن را بگذار کنار!» همیش بیگ مور جواب داد: «نمی‌گذارم!»
سکوت حاکم شد و همه یادشان بود که همیش بیگ مور چطور از هرچیزی که معلم ترم پیش به او می‌گفت، سرپیچی می‌کرد. اصلا بیش‌تر به خاطر او بود که معلم قبلی از آن مدرسه رفته بود. آقای ماجیکا به آرامی گفت: «بگذارش زمین؛ وگرنه مجبور می‌شوم کاری کنم که آرزو کنی کاش آن را کنار گذاشته بودی!»
و ناگهان همیش بیگ مور جیغ کشید: «مار! یک مار! کمک! کمک!»
و از دستش چیزی روی زمین افتاد که مطمئنا خط‌کش نبود. یک مار بلند بود با نقش و نگار سبز و خاکستری و زبانی مثل چنگال.