(داستان های فارسی،قرن 14)
0/5
(0 نظر)
وزن | 430 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | نرگس مومنی |
سال چاپ | 1401 |
تعداد صفحه | 400 |
بازنویسی |
3,500,000 ریال
(داستان های فارسی،قرن 14)
جز در کنار هم بودن و دیدن تندرستی یکدیگر، هر آسایشی برای هامون و هوردخت گذرا بود. هوردخت از زمانیکه در بند دیوان گشته بود، بیمار بود؛ یک بیماری خاص شبیه آنچه مادرش داشت و او نامش را وحشت مینهاد؛ آن هم وحشتی عجیب و آزاردهنده به از دست دادن یاران گرامی زندگیاش. گمان میکرد با این سفر، روح در رنجش، سرانجام التیام یابد و باز آن دختر آزاد و رها و بیباکی باشد که پیشتر بود. میخواست دلش را از گمانهای دردآلود، دور و از ایمان، قوی گرداند؛ اما در این سفر جز هراسانتر شدن دلش، دستاوردی نیافت.
هامون نیز از این سفر بیزار گشته بود. او فقط به همسر آبستن خویش میاندیشید تا خستگیهای روح و جسمش را در این فراخوان شاهانه، از میان بردارد؛ درحالیکه او دچار رنج بیشتری شده و بارها به او و کودکش آزار رسیده بود و جانش به خطر افتاده بود. اکنون هم بیآنکه دمی چشمانش به خواب رود، پذیرای شاهزاده داریا گشتند. پسر نوجوان با گردنی برافراشته و حالتی استوار، همانگونه که برازندۀ جایگاهش بود، به محکمی گفت: «میلی به خوراک ندارم و برای وقتگذرانی نیز بدینجا نیامدهام.»
گردن هامون و هوردخت رو به هم کج گشت و نگاهی حیران به یکدیگر بردند که کلام شاهزاده نوجوان، این رشته از نگاه را برید. «گمان میکردم شما سپهسالار ما خواهید شد و من فرصت آموختن هنر رزم را در نزدتان خواهم داشت.»
حسرت داریا در کلام و حتی چشمان ساده و بلوطیرنگ اما گویا و شکوهمند چون بزرگانش نمایان بود. این سخن باز گیجی آن دو را در پی داشت. انگار که قصد ناپسند شاه بانو، به میل خیلی دیگر از کاخنشینان آمده بود؛ آنقدر که شاهزادهی نوجوان هم چنین خواستهای را در ذهن و اندیشه خویش بپروراند و حتی آن را بیپرده بر زبان آورد. هامون که راستی او را در سخن یافت، بهنرمی و ملایمت گفت: «من نیز از این خدمت خشنود میگشتم؛ ولی نمیتوانم دور از خاندان خویش باشم. ما روزهای سختی را از سر گذراندهیم.»
وزن | 430 گرم |
---|---|
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
نویسنده | نرگس مومنی |
سال چاپ | 1401 |
تعداد صفحه | 400 |
بازنویسی |
هنوز حساب کاربری ندارید؟
ایجاد حساب کاربری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.